بانگ پرازنیازمرابشنو آه ای خدای قادربی همتا
یکدم زگرد پیکرمن بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را
شایددرون سینه ی من بینی این مایه ی گناه وتباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی درخون تپیده آه رهایش کن
یاخالی ازهوی وهوس دارش یاپایبندمهرووفایش کن
تنهاتوآگهی وتومی دانی اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی برروح من صفای نخستین را
آه ای خداچگونه توراگویم کزجسم خویش خسته وبیزارم
هرشب برآستان جلال تو گویی امید جسم دگردارم
ازدیدگان روشن من بستان شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خداوبیاموزش ازبرق چشم غیررمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که دراو بینم یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب زلوح خاطرمن بزدای تصویرعشق ونقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری درعشق تازه فتح رقیبش را
آه ای خداکه دست توانایت بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی وازدل من بستان شوق گناه ونقش پرستی را
راضی مشوکه بنده ی ناچیزی عاصی شودبه غیرتوروی آرد
راضی مشوکه سیل سرشکش را درپای جام باده فرو ریزد