سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر شیطانها برگرد دلهای فرزندان آدم نمی چرخیدند، آنها به ملکوت نظر می کردند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بانوی باران
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» پیغام ماهی ها

 

پیغام ماهی ها

رفته بودم سرحوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خودرادرآب

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند هیچ تقصیر درختان نیست

پسرروشن آب لب پا شویه نشست

وعقاب خورشیدآمد اورا به هوا بردکه برد.

 

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق ازپولک مارفت که رفت

ولی آن نوردرشت

عکس آن میخک قرمزدرآب

که اگرباد می آمد دل او پشت چین های تغافل می زد

چشممان بود،

 روزنی بود به اقرار بهشت!

 

تواگردر طپش باغ خدا را دیدی

همت کن!

وبگوماهی ها حوضشان بی آب است.

 

بادمی رفت به سروقت چنار

من به سروقت خدا می رفتم!

 

8 ژانویه

روزجهانی خدا برتمامی انسان های موحد گرامی باد.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( یکشنبه 84/10/18 :: ساعت 12:56 صبح )
»» جایی برای شکفتن

 

پیش درآمد

 

دوستان عزیز!امروزتصمیم گرفته ام چند تا ازنوشته هایم راوارد وبلاگم کنم؛ امیدوارم ازخواندن آن لذت ببریدومرادربهترشدن کارهایم کمک کنید.

 

جائی برای شکفتن!

 

برادر خوبم پدرام؛سلام!

حالاکه این نامه را برایت می نویسم دردنیایی از شور شوق غوطه ورم وامیدوارم تو وخانواده ات درآن سوی دنیا پراز شوروشوق زندگی باشید.

شاید نوشتن نامه آن هم از طرف من که همیشه پری کوچولوی تو وخانواده بودهام خیلی عجیب وغریب باشد؛اماباور کن بهتر ازاین راهی پیدانکردم چراکه گفتن این مطالب از پشت تلفن برایم بسیار سخت بودوشایدازطریق نامه بتوانم حقایق بیشتری رابرایت باز گوکنم.

پدرام عزیز!خودت میدانی چند وقتی بیشتر نیست که بابا برای همیشه رفته است وزندگی ما از وجود بزرگتری به نام پدر خالی شده؛همینطور میدانی در نبود تو مراسمهایی که درایران مرسوم است توسط مادروپویاوعمو جان به مناسبت فوت او گرفته شدوحتی به تو صیه ی توبرای اینکه کارها طول نکشدوبیشتر ازاین وقت گیر نباشد؛ارثیه ی هنگفتی که پدر برای خانواده اش گذاشته بود؛تقسیم شد.اگر چه من موافق  نبودم به این زودی خانه ای که من وتووپویا درآن از کودکی درآن بزرگ شده بودیم فروخته شود؛اما برای  اینکه وقت گرانبهای توبه خاطر این طور مسائل پیش پا افتاده تلف نشود قبول کردمکه دریکی از

واحدهای آپارتمان که تقریباجزءاموال من به حساب میآیدهمراه باخدمتکارمان مرضیه ومادر که دیگرازهمه جهت راحت شده

زندگی کنم.وضعیت ما به طور کلی به هم ریخته است وبرنامه ی زندگی من علی رغم تلاشی که دارم بی نتیجه مانده است.

حالامی فهمم وجود پدر بااینکه شایدچندماه یکبار درخانه دیده می شد دلیلی بود برای اینکه هرکدام از ما جایگاه خود را بدانیم وآن را حفظ کنیم.

مادربعداز عزاداریهایی که برای پدرواز دست دادن او داشت برای گردش به شهرهای دیدنی ایران سفر می کندوبه قول خودش روحیه ی از دست رفته اش را می سازد.پویاهم که دوباره برمی گرددبه فرانکفورت وفقط من هستم  که باید تکلیفم راروشن کنم

اینن  جمله ایستکه مادر دراین روزهای سردوبی روح مدام زیر گوشم می خواندوازمن می خواهدکه بارسفر ببندم وبه آلمان بیایم

تامثل تو تحصیلاتم رادر آنجا ادامه بدهم وسرمایه گذاری کنم.

اما من از این قضیه چندان راضی نیستم ؛اوایل تلفن های پی درپی تو وتلاشت برای آمدن من به آلمان وسوسه ام کرده بود که سال آخر تحصیلم را رهاکنم اما چند روزی است که ازاین فکربیزار شده ام؛دیگر مثل گذشته به سفرخارج ازکشورم فکر نمی کنم ودلم می خواهد همین جا روی همین زمین که متعلق به من وتووپدروبزرگترهای دیگرمان است؛زندگی کنم.همین جا که تووپویا فکر می کنیدهیچ نشانه ای از فرهنگ وتمدن وتکنولوژی ندارد.کنارهمین  مردمی که دیگران فکرمی کنند عقب مانده و

بی فرهنگ هستند.شایدچندخط از نامه ام راکه خواندی آن راپاره کنی ودیگربرای آمدن من تلاش نکنی اماتوتنها تکیه گاه من بعد

ازاعماق قلبم مطلع باشی.

چند روزپیش که  تلفن زدی وازبرنامه ی آینده ی من پرسیدی؛حرف های خوبی راجع به دنیای دیگری که توپویادرآن هستید

زدی وگفتی که اگر من هم به شمابپیوندم مثل این است که دوباره خانواده ای دورهم جمع هستند وبه خاطرعلاقه ی قلبی خواهر

وبرادری شادباشیم ودرد دوری ازوطن رافراموش کنیم .من ازاین حرف تو خنده ام گرفت چون واقعا فکر نمی کردم که توبه

خانواده وعلاقه های یک ایرانی واصولا به وطن فکر کنی چرا که برای مهمترین اتفاق زندگیت کارت را رها نکردی ودرمراسم

خاکسپاری ودیگرمراسم پدر آنقدرجای تو خالی بود که خیلی هاآن را به زبان آوردند؛چراکه باورنمی کردند پدرام که عزیز کرده ونورچشمی پدربود در مراسم حضورنداشته باشد.البته ما قضیه را طوری جلوه دادیم که همه قبول کردند آمدن تو مساوی بوده باکوهی ازمشکلات!بااین حال همه ی ما می دانستیم که دوازده سال زندگی خارج از کشور باخون واصالت وروحیه وخانواده ی

توچه کرده است.بگذریم!

من پری خواهر کوچک تو هستم وحق ندارم کوچکترین بی احترامی نسبت به تو داشته باشم اما دلم می خواهد بدانی که این خواهر کوچک به چه چیزها یی فکر می کند واندیشه هایش حول وحوش چه مسائلی می چرخد.به پویا هم گفته بودی برای من تشریح کند که خارج؛مخصوصا جایی که تو هستی  بهترین موقعیت برای شکوفا شدن من است،جایی که می شود به راحتی پریدوپروازکرد.از اوخواسته بودی تا مرا برای سرمایه گذاری وتجارت آماده کند،اما من حرف آخرم را برایت می نویسم ودلم میخواهدهمان طور که تو راحت بامن حرف زدی من هم حرف دلم را راحت بزنم.

برادر خوبم،بزرگترین امید من درزندگی!

پیشرفت وموفقیت توراتبریک می گویم،اما این پیشرفت برای من کوچکترین اهمیتی ندارد،من جایی راکه دور از علاقه ووجدان انسانی است،مکان خوبی برای پرواز نمی دانم.شاید تجربه ی من درزندگی خیلی کمتراز تو باشد اما علاقه ی من به زندگی بیشترازتوست وعشق من نسبت به وطنم ازعشقی که تو داری بزرگتر است.اگرچه خیلی وقت نیست که به این نتیجه رسیده ام،

اما فکر می کنم راجع به آن مصمم باشم ودرتصمیمم آنقدر محکم هستم که حاضرم بامرضیه که حالا دیگر پیر هم شده زندگی کنم

ومادر رابرای گشت وگذارهایش راحت بگذارم.

چندروز پیش دریک دوره ی آموزشی کنکور شرکت کردم وامسال هم برای رفتن به دانشگاه آماده خواهم شد،همین باعث شد

نظرم راجع به برنامه ای که تو برایم در نظرگرفته ای تغییرکند.روی فرمی که برای ثبت نامم بود ازمشخصاتم سوال کرده بود

حتی از دینم واین سوال مراخیلی به فکر انداخت چون دقیقاازمسلمانی چیزی نمی دانم ،جزاینکه گاهی اوقات موهایم رابپوشانم آن

هم ازسراجبار!شاید این چیزها برای تو خیلی مسخره باشد،امابرای من نیست!با خودم فکر کردم که حتی مسیحی ها ویهودی ها

وادیان دیگر هفته ای یکبار ماهی یکبار ویا شاید سالی یکبار برای دعاوعبادت ویا تظاهربه کلیسا ومعبدو...می روند،یعنی اینکه

آنها هم با آن همه تمدن وتجدد خداراودین اورا هر چند تحریف شده قبول دارند.اماانصافاکدام یک از ما یعنی توومن وپویا یا مادروپدر برای یکبار هم شده قدم به مسجد گذاشته ایم ؟البته باید بگویم من یکباراین کار راکردم آن هم برای مراسم پدر!

وقتی که وارد مسجد شدم آرامشی عجیب سرتاپایم را فراگرفت.احساس کردم در جایی دیگراز کره ی خاکی پا گذاشته اماهر

لحظه که می گذشت از خودم،اززندگیم پدر ومادروهمه ی بستگان وآشنایان عصبانی ودلگیر می شدم.چرا که من از هیچکدام از مسائل دینی ومعنوی خبر نداشتم،انگارتابه حال کوروکرزندگی کرده ام ومقصراین بی خبری کسی نبود جزخانواده ام!

وقتی که پدر فوت کرد درآستانه ی ماه رمضان بودیم!

امیدوارم یادت مانده باشد ماه رمضان یعنی چه؟البته تو باید به خاطر داشته باشی چون درکودکی با پدربزرگ وقتت را می گذراندی واو بیشترازهمه ی ما به این چیزها مقید بود.خلاصه مراسم آخری که برای پدر برگذارشد،درماه رمضان بود.می دیدم که چقدر مردم برای پیشی گرفتن در معنویت ونزدیکی به خدا تلاش می کنند.به هم خرماتعارف می کنند،زمان افطار به هم لبخند می زنندوشادی است که بین آنها ردوبدل می شود.امامن نه تا به حال روزه گرفته بودم نه نماز خوانده بودم ونه پا به مسجد گذاشته بودم ونه هیچ چیز دیگر!مناز این همه آرامش ولبخنددرتمام زندگیم محروم بودم!

این چند روز تصمیم گرفته ام وضعیت خودم را مشخص کنم،از هوای آلوده ی اطرافم خسته شده ام ومی خواهم همه چیز راتغییر دهم.به قول مادرمیخواهم تکلیفم را معلوم کنم،اینجا وطن من،شهر من وخانه ی من است ودوست دارم هوای آن راعوض کنم.تصمیم دارم در رشته ی الهیات درس بخوانم ونسبت به خدایم،دینم واعتقادهایم بیشتراز آنچه در کتاب درسی هم خوانده ام ،

بدانم.دلم می خواهد واقعا مسلمان باشم،چون آرامشی که درودیواروکاشی های مسجد دارد،شوروشوق زندگی به من می بخشد.می دانم که بی هدف وسرگردان نیستم وتنها یک راه دارم ودر رسیدن به همان هدف تلاش می کنم،هدفی که با هیچ ارثیه ای قابل خریداری نیست.

امشب شب بیست وسوم ماه رمضان است ودر مسجدمراسم برگذار می شود،من ومرضیه خانم با هم می رویم چون فکر می کنم جایی برای شکوفا شدن یافته ام وآنجاتنها  جایی است که برای پریدن من سکوی پرواز خو بیاست.امیدوارم که روح پدر از این طریق آرامش بگیرد ودعا می کنم تووپویاازدست من دلگیر نباشیدوامیدوارم خدا جایی رابرای پرواز به شما نشان دهد.نامه ام

را به پویا که در حال سفر است می دهم تا به تو برساند.اوفکر می کند وکالتنامه ای تنظیم کرده ام تا اموالی را برای سرمایه گذاری به تو بسپارم،پس از موضوع نامه ام آگاهش کن واگر وقتی پیدا کردی که قلبت دریچه ای به سوی حق باز کرد؛برای خواهرکوچکت وآرزوهای بزرگش دعاکن!

                                                                                                               خواهر کوچکت پری-آبان84

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( شنبه 84/10/17 :: ساعت 6:56 عصر )
»» امید

امید بزرگترین هدیه ی خداوندبه روح انسان است

این هدیه راازخوددریغ نکنید! 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( پنج شنبه 84/10/15 :: ساعت 4:15 عصر )
»» نشانی

 

خانه ی دوست کجاست؟

درفلق بودکه پرسیدسوار !

آسمان مکثی کرد؛

رهگذرشاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید

وبه انگشت نشان دادسپیداری وگفت:

نرسیده به درخت کوچه باغی است

که از خواب خدا سبزتراست

ودرآن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است؛

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سربه در می آرد

پس به سمت گل تنهائی می پیچی

دوقدم مانده به گل

پای فواره ی جاوید اساطیرزمین می مانی

وتو راترسی شفاف فرامی گیرد

درصمیمیت سیال فضاخش خشی می شنوی

کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بردا ر دازلانه ی نور

وازاومی پرسی

خانه ی دوست کجاست؟

یادسهراب شاعر آب وخردوروشنی همیشه گرامی!

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( پنج شنبه 84/10/15 :: ساعت 4:5 عصر )
»» اتفاق

 

چه ساده اتفاق افتاد

آنچه را که ازپیش درانتظارش ایستاده بودم!

دفتر مشق ما پیش از آنکه بدان پناه بریم بسته شد

وکلمه های آن چون غباری روحمان رادرکوچه ی شعرهای نانوشته رها کرد.

وشعرهای من هنوز سروده نشده بود؛

که تو باکوله باری از ناکامی ها رفتی!

رفتی وآنچه که باور نداشتم

ساده اتفاق افتاد!

تولیلی نبودی

آتش عشق من

تورا هنر لیلی بودن بخشید.

ومن تو را چنان ستودم

که همه گمان بردند

تو ازتبار آفتاب ومهری !

آنقدر تو را ستودم

که سرزنش کوه ودریارابه جان خریدم.

رفتی ومن باور نمی کردم.

 

دنیا؛شکوه را درچشمان من باخته بود

واسب گسیخته افساراندوه

برجانم می تازید.

 

وقتی توآمدی

رگهایم جوشیدند

ونام تو بردفتر من جاری شد!

تو آمدی وحکایت مجنون جانی دوباره یافت!

توجاری شدی

وازعبور تو درکوره راه زندگیم

گلهاروئیدند

نسیم تووزیدن گرفت

وجانم تازه شد!

 

اماتونسیم نبودی

جانبخش وروح نوازنبودی!

این جنون عشق من بودکه تو را

جبرئیل کرد.

من

تورابرخودنازل  کردم!

وساده اتفاق افتاد

جنون من وجفای تو!

من گمان می بردم هر که از تبار عشق باشد

می شودبااوترانه خواند!

آری من گمان ساده می بردم...!

وساده اتفاق افتاد

آنچه که از پیش درانتظارش ایستاده بودم!

به دوست خوبم عسل بانو!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( سه شنبه 84/10/13 :: ساعت 11:33 صبح )
»» دوست

 

درزدم و وگفت:کیست؟ گفتمش:ای دوست دوست!

گفت:در این دوست چیست؟گفتمش:ای دوست دوست!

گفت:اگردوستی از چه دراین پوستی؟

دوست که در پوست نیست!گفتمش:ای دوست دوست!

گفت:درآن آب وگل دیده ام ازدوردل

اوبه چه امیدزیست؟گفتمش:ای دوست دوست!

درچوبه رویم گشودجمله ی بودونبود

دیدم ودیدم یکیست گفتمش:ای دوست دوست!

تقدیم به مشتاقان روی دوست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( سه شنبه 84/10/13 :: ساعت 12:57 صبح )
»» دنیا

دنیادوروزاست

روزی با تو ست وروزی علیه توست

روزی که باتوست مغرور نشو و

روزی که علیه توست

!ناامید نشو

ازبیانات گهر بار حضرت علی علیه السلام



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( دوشنبه 84/10/12 :: ساعت 9:8 عصر )
»» آغاز

 

خدایا زندگی کام از تو می یابد

        نگاهم کن                                          



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ن.م ( یکشنبه 84/10/11 :: ساعت 9:2 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نیاز
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 4695
» درباره من

بانوی باران
ن.م
دلم می خواهدبنده ی خوب خداباشم ولوح سفید قلبم را بیش از این آلوده نکنم! امیدوارم خدا سبد دعایم رابی اجابت بازنگرداند.

» آرشیو مطالب
بهار 1385
زمستان 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب